بدون عنوان
سلام عشق من ،سلام دنیای من و بابایی ،ســــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــام!!!
از آخرین پستی که برات گذاشتم شش ماه میگذره.این شش ماه پر بود از خاطرات شیرین و گاهی هم تلخ....
اسفند ماه پسر گلم 10 ماهه شد،حالا می تونست رو پاهاش بایسته و با کمک ما یکم راه بره....
فروردین ماه امسال بهترین نوروز بود واسه من و بابایی،چون فرشته کوچولویی که پارسال چشم به راهش بودیم ،امسال در آغوشمون بود و این یعنی خود خود خوشبختی...
اردیبهشت ماه پسر گلم واکسن یکسالگی رو نوش جان کرد .از این ماه دیگه خیلی حرفه ای راه رفتن رو شروع کرد.
شیرین کاری هات روز به روز بیشتر میشه،و دست گل هایی که واسه مامانی به اب میدی هم روز به روز بزرگتر میشن.
کلماتی که الان میتونی بگی :ماما و بابا -ام یعنی غذا -اب یعنی چای و نوشیدنی -به همه جانوران میگی هاپو -علی -عزیز و عزیزم -دد و بب و ننه و...
کارهایی که انجام میدی :
-موقع خواب برای خودت با صدای بلند آواز میخونی.
-مستقل شدی و خودت غذا و اب و چای میخوری .(البته به سبک خودت...)
-عاشق اب بازی هستی..
-نماز میخونی اونم فقط با چادر (قربون پسر چادریم بشم الهی!!)
-از دیوار راست بالا میری و خیلی شجاعی (جومونگی شدی واسه خودت )
-خیلی دوست داری توی کارها به مامانی کمک کنی .مثلا گردگیری میکنی ،با جارو میفتی به جون خونه ،وسایلو میبری تو سفره میذاری و اخرشم سفره رو با وسایلش میتکونی (فدات بشم که کمک کردنت با دسته گلایی که به اب میدی فرقی نداره.)
- عاشق بیرون رفتنی و دایم با کلید دم در وامیستی و میگی ددر...
-عزیزکم الان که شما 15 ماهته ،وزنت شده 11 کیلو و قدت 75 سانت و خدا رو شکر رو به رشدی...
این عکس پسرم و کیان جون و مصطفی جون....
فروردین با پسرم رفتیم باغ پرندگان مشهد...
خرداد ماه با پسرم و دوستان رفتیم جنگل ابر و گنبد کاووس و ...
تیرماه شازده پسرمونو بردیم آتلیه....
ایشالله دومادیت امیر علی عزیزززززم...