دلنوشته ای برای تو....
امروز نوزدهم مهرماه 1394 است.
امروز یک سال 5 ماه و 9 روز است که در سطر سطر دفتر خاطراتم از هستی ات نوشته ام و بر بوم زندگیم رنگ بودنت را رقم زده ام.
ما با تو اولین ها را تجربه کردیم. اولین حس زیبای مادر شدن ،اولین حس دلپذیر پدر شدن و اولین روز هایی که در قلب و یاد ما نقش ماندگار زد.
اولین روزی که لبخند زدی ،اولین روزی که پا بر زمین نهادی و تمام قد ایستادی و اولین روزی که لب به سخن گشودی و گفتی : بــــــــــــــابــــــــــــــا....
شیرین سخن من!
تو که از لبانت گل واژه های عشق جاریست ،نوازنده دل نشین ترین آهنگ زندگی منی.
واژگان تو گرچه ناقص و ناتمام ادا میشوند اما کامل ترین معانی را در ذهن من ترسیم میکنند ،معنی زیبای زندگی ،معنی پویایی و شور زندگی ...
آری ، کلام تو مدتهاست که مرا مسحور و مدهوش خود کرده. هر بار که سخنی تازه بر زبان می رانی، مرا غرق در لذتی میکنی که در وصف نمی گنجد.
دوست دارم زندگیم را با واژگان پاک و مقدس تو معنا کنم و قلب و روحم را در جوار روح آسمانی تو جلا دهم....
فرشته کوچک من !
تو که دست در دست خدا داری ، برای آرامش ما انسانها در این دنیای شتابزده و سنگی دعا کن.
برایمان بینشی طلب کن تا بتوانیم در پس این همه غبار،اندکی خدا را ببینیم....
دعا کن برایمان ، دعـــــا....