چهار ماهه شدی عزیزکم...
پسرک عزیزم ! دهم شهریور ،شروع پنجمین ماه از زندگی توست. توی یک ماه گذشته کارهای زیادی یاد گرفتی که من و بابایی رو شگفت زده کردی...
این قدر شیرین و دوست داشتنی شدی که همه عاشقتن...عمو ها و دایی ها و خاله ها وعمه ها...
امروز پسر خالت مصطفی که چهار سالشه به من گفت:خاله،چرا من امیرعلی رو اینقدر دوست دارم؟؟!!
زهرا دختر داییت،به خاطر تو یک هفته پیشمون موند تا با تو باشه...
توصیفی که بیشتر اطرافیان در مورد تو میگن اینه که نگاهت خیلی بزرگتر از سن و سالته و خیلی معنی داره،جوری که آدم از نگاهت خجالت میکشه.
از شیرین کاریهات بگم که:
-هر وقت به پشت روی زمین میذارمت ،سریع با یه حرکت میچرخی و به شکم میخوابی...
-مدل خوابیدنت عوض شده و بیشتر به پهلو میخوابی...
-جدیدا خنده هات تبدیل به قهقهه شده و خیلی هم قلقکی هستی...
-تسلطت به دستات بیشتر شده و هرچی بهت میدم میبری سمت دهانت و زبون میزنی...
-خیلی شکمو هستی و هروقت ما غذا میخوریم آب از لبات سرازیر میشه،جوری که غذا از گلومون پایین نمیره و کوفتمون میشه!!!
-مدل شیر خوردنت عوض شده و کلی ادا در میاری تا شیرتو بخوری...
-اینجا سه ماه و ده روزته که تونستی به پشتی تکیه بدی و مثل مــــــــــــــــرد رو پای خودت وایستی...
-این عکس بعد از حموم کردنته که روسری سرت کردی و شدی حاج خانوم...
راستی 10 شهریور واکسن چهار ماهگیتو نوش جان کردی،بمیرم برای پسرم که این قدر پات درد میکرد که نمیتونستی تکونش بدی و تا صبح تو درد میکشیدی و من...
بزرگترین پیشرفتت توی این ماه این بود که:
امروز وقتی داشتی میخندیدی یه مروارید خوشگل توی دهانت بود ،گل پسر مامان توی چهار ماهگی دندون دار شده...(حالا حتما بجای شیر ،چلوکباب میل داری!!!)