بهانه ای برای دیدار...
سلام امید زندگی مامانی و بابایی ،ســـــــــــــــــــلام...
روزها بود که دلتنگی امانم بریده بود و بی طاقتم کرده بود ،بهانه ای می خواستم تا دیدار تازه کنم و برای ادامه این انتظار که حال به نیمه راه رسیده جانی دوباره بگیرم.
یک سوال بهانه شد ، بهترین بهانه من برای دیدن روی ماهت همین سوال بود...
جوجه ما کاکل زریه یا چادر زری ؟؟؟؟
ساعت 6 صبح روز یکشنبه 1392/9/17 از دکتر دواچی برای سونوگرافی مجدد وقت گرفتیم. ما نفر 36 بودیم و این یعنی یک انتظار طولانی.......
ساعت 19 همان روز به سونوگرافی رفتیم.ساعت 21:20 منشی اسم ما را صدا زد.
شور گام های بابایی و شوق چشمانش من را هم به وجد آورده بود چرا که بعد از حدودا 5 ماه این اولین دیدار بابایی با فرزند عزیزمان بود.(این اولین دفعه بود که بابا مصطفی وارد اتاق سونوگرافی می شد.)
نمی توانستم هیجانم را کنترل کنم ،دوست داشتم با تمام قدرتم مانیتور پزشک را که تو در آن عرض اندام می کردی ،در آغوش بگیرم .
عشق من ،تو با حرکاتت قلب مرا به لرزه در می آوردی.
صدای قلبت را برای سومین بار بود که می شنیدم اما نازنینم این بار زیباتر می نواختی...
بعد از اطمینان از سلامتی وجود پاکت دکتر گفت: فرزند شما پســـــــــــــــــــــــــــر است.
و بالاخره مشخص شد که جوجه ما کاکل زریه...
گل پسر ما که حالا واسه خودش مردی شده ، وارد 19 هفتگی شد.
حالا وزنش 260 گرمه و قد رشیدش 15 سانتی متره!!!
دست و پای بلوریش سر جای اصلیشون قرار گرفتن.
کچل مامان تازه داره مو در میاره(قربون اون زلفای پریشونت برم من).
اینم یادگار سومین دیدار...