امیرعلی عزیزمامیرعلی عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

عاشقانه های من برای فرزندم

پنج ماهه شدی گل پسرم...

گل پسرم 10 مهرماه پنج ماهه شد.این ماه خیلی خاطره انگیز بود. - اول اینکه به مناسبت دندونهای دردونه مامانی و بابایی،آش دندونی درست کردیم و خاله ها و دایی ها و عمه ها و عموهارو هم دعوت کردیم...     - توی این ماه مامانی برای شما فرنی درست کرد و شما هم خیلی خوب نوش جان کردی.(فدای پسر خوش اشتهام بشم من...)                                               - اینجا هم پسرم شیرجه زده تو سفره و ... ...
13 مهر 1393

چهار ماهه شدی عزیزکم...

پ سرک عزیزم ! دهم شهریور ،شروع پنجمین ماه از زندگی توست. توی یک ماه گذشته کارهای زیادی یاد گرفتی که من و بابایی رو شگفت زده کردی... این قدر شیرین و دوست داشتنی شدی که همه عاشقتن...عمو ها و دایی ها و خاله ها وعمه ها... امروز پسر خالت مصطفی که چهار سالشه به من گفت:خاله،چرا من امیرعلی رو اینقدر دوست دارم؟؟!! زهرا دختر داییت،به خاطر تو یک هفته پیشمون موند تا با تو باشه... توصیفی که بیشتر اطرافیان در مورد تو میگن اینه که نگاهت خیلی بزرگتر از سن و سالته و خیلی معنی داره،جوری که آدم از نگاهت خجالت میکشه. از شیرین کاریهات بگم که: -هر وقت به پشت روی زمین میذارمت ،سریع با یه حرکت میچرخی و به شکم میخوابی... -مدل خوا...
12 شهريور 1393

بدون عنوان

امروز امیرعلی مامانی و بابایی 100روزه شد. گذشت 100روز از عمر تو گرچه شیرین و دوست داشتنی بود اما با استرسهای زیادی همراه بود. دغدغه های یک مادر بیشمارند من با تمام وجود خودمو در قبال تو که بزرگترین نعمت زندگی ما هستی،مسئول میدونم. دوست دارم جوری ازت نگهداری کنم که ازم راضی باشی. تو گرچه زبون حرف زدن نداری و فقط با نگاهت با من حرف میزنی اما بدون که رضایت خدای مهربون و تو برام خیلی مهمه و من باید امانت دار خوبی باشم... توی یک ماهه گذشته بزرگترین لذت برای من و بابایی، دیدن مهارتهای تو بود که روز به روز آپدیت میشد. قدت شده 61 سانتی متر و وزنت به 6 کیلو گرم رسیده. -خیلی خوش خنده شدی و در هر حالتی آمادگی خندیدن داری.   &nb...
12 مرداد 1393

دو ماهگییت مبارک گلم...

امروز1393/04/10 است و گل پسر مامانی و بابایی دو ماهه شد .تو هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و به توانایی هات اضافه میشه.تماشای رشد و بالندگی تو بزرگترین پاداش خداست برای مامانی و بابایی... - 33روزه بودی که برای اولین بار واسه بابایی خندیدی.(فدای اون لبخندت بشم عزیزم) - 38روزه بودی که تونستی گردنتو نگه داری. -عادت کردی فقط در حالت دمر می خوابی و میتونی در حالت دمر سرتو بلند کنی و بچرخونی. -میتونی پاهاتو به دستای مامانی فشار بدی و خودتو بالا بکشی. -خیلی با خودت حرف میزنی و آواز می خونی و همش میگی:اقووو -اهووو. -حموم کردن رو خیلی دوست داری و بعد از حموم ،دو سه ساعت راحت می خوابی. - ابروها و مژه هات رشد کردن و پر رنگ شدن ولی متاسف...
10 تير 1393

نامه ای برای تو...

  سلام به شیرین ترین بهانه زندگیم ،امیر علی... زیبا کودک من، تو زاده اردیبهشتی ولی برای من خود خود بهشتی... نگاه معصومت، تصویری است از پاکی و صداقت. صداقت نابی که فقط در زلال چشمان تو پیدا می شود. لمس دستان کوچکت، لمس زیبایی و خوشبختی است.آنگاه که دستانم را می فشاری مرا به اوج می رسانی، اوج خوشبختی... خوابت آنچنان آرام و سفید است که گویی جز رویا در آن نیست ،خواب تو آرام ترین خواب جهان است ... وجودت سراسر مهر است و مهربانی ،هستی ات سراسر عشق است و عاشقی. تو آیینه ای هستی از عظمت و قدرت خدا .عظمتی که در خلق معجزه ای چون تو پیداست. عاشقانه من با تو،زیباترین فصل زندگانی من است.آنگاه که چشم در چشم من،لب به خنده می گشایی....
30 خرداد 1393

روز های شیرین با تو بودن...

پسرم بهار امسال سرسبزترین بهار بود برای من و بابایی چرا که زیباترین گل دنیارو برامون به ارمغان آورد. گل پسرم حالا که میتونم با دستام لمست کنم و تو رو در آغوش بگیرم میفهمم که بهشت زیر پای مادر نیست بلکه تو دستهای مادره... اولین شبی که تو اومدی پیش ما شب خاطره انگیزی بود.تا صبح من و بابایی هر یک ساعت با صدای گریه تو بلند میشدیم و با سرنگ بهت شیر میدادیم،آخه تو نمیتونستی خودت شیر بخوری هنوز ضعیف بودی. چند روز بعد فهمیدم شیرم اینقدر رقیقه که شما سیر نمیشی که با نظر پزشک شیرخشک به شیر من اضافه شد. خدارو شکر تو در کل پسر آرومی هستی که فکر میکنم تاثیر سوره والعصره که من تو دوران حاملگی زیاد میخوندم. 19 اردیبهشت وقتی 10 روزه بودی مادربزرگ ب...
8 خرداد 1393

آمدی جانم به قربانت ولی اینجوری چرا...

سلام گل پسرم .سلام امیر دل من ،سلام... بالاخره کاکل زری مامان با کمی تاخیر در تاریخ 1393/02/10 ساعت 14:45 در بیمارستان امام حسین (ع) دیده به جهان گشود. شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که در اتاق عمل صدای گریه ات رو شنیدم و روی ماهت رو بوسیدم. و تلخ ترین لحظه زندگیم وقتی بود که فهمیدم هنوز نمیتونم تورو در آغوش بگیرم و تو به علت یک بیماری به نام TTN راهی NICU شدی.5روزی که تو در NICU بودی کابوسی وحشتناک بود که شد یادگار رویای میلاد تو. توی اون روزها من نه دل موندن پیش تو رو داشتم نه پای رفتن از پیش تو رو ، برزخی بود غیر قابل تصور...                  &...
26 ارديبهشت 1393